چندماه از رهاکردن همه چیز میگذره. این روزها ثانیه ثانیه ی عمرم رو زندگی میکنم و این رو مدیون رها کردن همه چیزم.
معدل خوب، استعداد عالی، تعریف اساتید، ترس از شکست و هرچیزی که باعث میشه انسان ها مسیری رو طی کنند که جامعه و محیط بهشون القا یا حتی اجبار میکنه نتونست من رو فریب بده. تحصیلات آکادمیک رو کنار گذاشتم.
این روزها کتاب میخونم بدون اینکه امتحانی درکار باشه. طبیعت گردی میکنم. کار میکنم و به نظرم کار فکری جایگزین کار یدی نخواهد بود. و مهم تر از همه می نویسم.
نوشتن زندگی من رو به بالاترین حد از لذت می رسونه. یک منِ ذوابعاد و تشکیکی به من میده که میتونم از بالا به وقایع و انسان ها نگاه کنم و از بالاتر به منی که به این ها نگاه میکنه. از شادی لذت میبرم، از درد هم لذت میبرم، حتی از یک نواختی هم لذت میبرم.
حس منحصر به فردی که در اطرافیانم سراغ ندارم.
من شجاعت به خرج دادم و مسیر خودم رو تعریف کردم، مسیری که قابل درک برای اطرافیان نبوده و شاید نیست اما این روزها بیشتر از هر روزی مطمئنم که درست قدم برداشتم و همین انگیزه ی مضاعفی میشه برای تصمیمات خلاف جریان در آینده.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها